سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! قلبم را از محبّت نسبت به خودت، ترس از خودت، تصدیق و ایمان به خودت، هراس ازخودت و شوق به خودت، لبریز ساز، ای صاحب جلال وکرامت! [ـ امام صادق علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :46
بازدید دیروز :0
کل بازدید :30281
تعداد کل یاداشته ها : 53
103/2/12
2:24 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
منتظر[48]
آن کس که تورا شناخت جان را چه کند ؟ فرزند و عیال و خانمان را چه کند ؟ دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی .. دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟؟؟؟

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

« شهدا شرمنده ایم.»

شرمنده ایم که "غیرتمون"را به تاراج بردند


..

پاهایش مجروح شده بود و صبح زود وقت عوض کردن پانسمانش بود

 

 

خانم پرستار آمد تا پانسمان را عوض کند،

 

 

اما مهدی در آن شرایط هم کوتاه بیا نبود

 

 

گفت: «خانم! شما بروید و یک پرستار مرد بفرستید.

 

 

 

"زن حق ندارد پانسمان مرا عوض کند"

 

 

شهید مهدی صبوری

 

 

 

 

 

 

واما مردان امروز....

 

..

 

این روزها هر کس برای اینکه آفتاب رنگ ماشینش رو خراب نکنه

 

 

و ماشینش از قیمت نیفته یه چادر برای ماشینش تهیه می کنه

 

 

و هر چه اون ماشین گرون تر باشه ،

 

 

 

چادرش هم گرون تر و با کیفیت تره

 

 

اما بعضی از همین آدما در مقابل پوشش همسرشون چه موضعی دارن؟؟

 

 

برای حفظ اندام همسرشون از نگاه های هرزه چه فکری دارند؟؟

 

 

آیا همون اندازه که به ماشینشون اهمیت می دن...؟؟؟

 

 

 

به همسرشون هم اهمیت می دن؟؟؟

 

...

 


  
  

 

 

یک هفته بود کارتهای عروسی روی میز بودند.

 هنوز تصمیم نگرفته بود چه کسانی را دعوت کند.

 لیست مهمانها و کارهای عروسی ذهنش را پر کرده بود...

برای عروس مهم بود که چه کسانی حتما در عروسی اش باشند.

از اینکه داییش سفر بود و به عروسی نمی رسید دلخور بود...


کاش می آمد ...

خیلی از کارت ها مخصوص بودند. مثلا فلان دوست و فلان رئیس ...

خودش کارتها را می برد با همسرش! سفارش هم میکرد که حتما بیایند...

اگر نیایید دلخور میشوم.

 دلش می خواست عروسی اش بهترین باشد. همه باشند و خوش بگذرانند.

 تدارک هم دیده بود.

 آهنگ و ارکست هم حتما باید باشند، خوش نمی گذرد بدون آنها!!!



بهترین تالار شهر را آذین بسته ام.

چند تا از دوستانم که خوب میرقصند حتما باید باشند تا مجلس گرم شود.

آخر شوخی نبود که. شب عروسی بود...


همان شبی که هزار شب نمیشود.

همان شبی که همه به هم محرمند.

 همان شبی که وقتی عروس بله میگوید به تمام مردان شهر محرم میشود

این را از فیلم هایی که در فضای سبز داخل شهر میگیرند فهمیدم...

همان شبی که فراموش میشود عالم محضر خداست.

آهان یادم آمد. این تالار محضر خدا نیست تا می توانید معصیت کنید.

 

 

 همان شبی که داماد هم آرایش میکند. همه و همه آمدند حتی دایی و ...

اما ..................... کاش امام زمانمان "عج" بود.


حق پدری دارد بر ما...


مگر می شود او نباشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


عروس برایش کارت دعوت نفرستاده بود، اما آقا آمده بود.

به تالار که رسید سر در تالار نوشته بودند:



(ورود امام زمان"عج" اکیدا ممنوع!)


دورترها ایستاد و گفت: دخترم عروسیت مبارک!


ولی ای کاش کاری میکردی تا من هم می توانستم بیایم ....

مگر میشود شب عروسی دختر، پدر نیاید.

(آخه امامان پدر معنوی ما هستن)

دخترم من آمدم اما ...

گوشه ای نشست و دست به دعا برداشت

 و برای خوشبختی دختر دعا کرد....

 

یا صاحب الزمان شرمنده ایم ..

 

 

 


91/12/7::: 1:2 ع
نظر()