(باز باران باترانه باگوهر های فراوان )
می نشیند دانه دانه ، روی شیشه ، روی گلدان ، بر لب ایوان خانه ،
من همین جا شاد و شیرین ، فارغ از غم های دیرین ، میشوم غرق تماشا ، با نگاهی کودکانه
میشوم هی پابه پا در قاب باران ، باز هم این بار میگیرم بهانه
مادرم با شانه ی زرد طلایی ، روبه روی چهره اش ، با ناز دستانش سرم را میزند آرام شانه
دست هایم را به زحمت میگذارد مادرم روی پناه گریه هایم، روی شانه کفش هایم را به سختی میکند پا، مادرانه
دست در دستش به سوی کوچه میگردم روانه ، زیر باران زیر تکرار بلند این ترانه ،
سینما نه ...پارک نه... چرخ و فلک نه...
میرود مادر به سمت صحن سبز آستانه ، میروم با او به سوی خانه ای که ،
آسمانی از کبوتر ها در آن دارند لانه ،
خانه ای که میشود جای کبوترهای معصوم و خیابان خواب و هرجا رانده و بی آشیانه
نذرکرده مادرم هرروز مهمان کند صدها کبوتر را به صرف آب و دانه
میکشد از سینه اش گه گاه آهی عاشقانه
میشود آرام مادر دور از من ، دور از جمع کبوترها
زیر باران مینشیند ، تا بگوید حرف هایش را به بانویی که میگوید برایم خوبی اش را
در کتاب داستانهای شبانه ، میروم با مادرم از او بخواهم ،
زیر باران زیر این نجوای سبز شاعرانه ،
مهربان......
ای آنکه بابا آمده مهمان تو ، کاری بکن ..
آن خوب ......آن موعود رویایی......
همان خورشید فصل جاودانه ....
زود برگرد به خانه ....زود برگرد به خانه ....
شاعر :س.ع.عدنانی