سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سخاوت بى خواستن بخشیدن است ، و آنچه به خواهش بخشند یا از شرم است و یا از بیم سخن زشت شنیدن . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :14
بازدید دیروز :0
کل بازدید :31161
تعداد کل یاداشته ها : 53
103/9/1
7:43 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
منتظر[48]
آن کس که تورا شناخت جان را چه کند ؟ فرزند و عیال و خانمان را چه کند ؟ دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی .. دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟؟؟؟

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

« شهدا شرمنده ایم.»

شرمنده ایم که "غیرتمون"را به تاراج بردند


..

پاهایش مجروح شده بود و صبح زود وقت عوض کردن پانسمانش بود

 

 

خانم پرستار آمد تا پانسمان را عوض کند،

 

 

اما مهدی در آن شرایط هم کوتاه بیا نبود

 

 

گفت: «خانم! شما بروید و یک پرستار مرد بفرستید.

 

 

 

"زن حق ندارد پانسمان مرا عوض کند"

 

 

شهید مهدی صبوری

 

 

 

 

 

 

واما مردان امروز....

 

..

 

این روزها هر کس برای اینکه آفتاب رنگ ماشینش رو خراب نکنه

 

 

و ماشینش از قیمت نیفته یه چادر برای ماشینش تهیه می کنه

 

 

و هر چه اون ماشین گرون تر باشه ،

 

 

 

چادرش هم گرون تر و با کیفیت تره

 

 

اما بعضی از همین آدما در مقابل پوشش همسرشون چه موضعی دارن؟؟

 

 

برای حفظ اندام همسرشون از نگاه های هرزه چه فکری دارند؟؟

 

 

آیا همون اندازه که به ماشینشون اهمیت می دن...؟؟؟

 

 

 

به همسرشون هم اهمیت می دن؟؟؟

 

...

 


  
  

دیروز شیطان را دیدم ، در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود ، فریب می فروخت. مردم دورش جمع شده بودند. هیاهو می کردند و هول می زدند و بیشتر می خواستند. توی بساطش همه چیز بود غرور ، حرص ، دروغ ، جاه طلبی … . هرکس چیزی میخرید و در ازایش چیزی می داد. بعضی ها تکه ای از قلبشان را و بعضی پاره ای از روحشان را. بعضی ایمانشان را می دادند و بعضی آزادگی را.

شیطان می خندید و دهانش بوی گند جهنم می داد. حالم را به هم می زد. دلم می خواست همه ی نفرتم را توی صورتش تف کنم. انگار ذهنم را خواند . موذیانه خندید و گفت: من با کسی کاری ندارم و آرام نجوا می کنم . نه قیل و قال میکنم نه کسی را مجبور می کنم که چیزی از من بخرد.

می بینی ! آدم ها خودشان دور من جمع می شوند. آن وقت سرش را نزدیک آورد و گفت : البته تو با آن ها فرق می کنی . تو زیرکی و مومن . زیرکی و مومنی آدم را نجات می دهد.این ها ساده اند و گرسنه و به جای هر چیزی فریب می خورند.

از شیطان بدم می آمد . اما حرف هایش شیرین بود . گذاشتم حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت. ساعت ها کنار بساطش نشستم. تا اینکه چشمم به جعبه ی عبادت افتاد که لا به لای چیزهای دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و در جیبم گذاشتم و با خود گفتم بگذار یک بار هم که شده کسی چیزی از شیطان بدزد. بگذار یک بار هم او فریب بخورد.

به خانه آمدم و در کوچک جعبه را باز کردم. توی آن اما از غرور چیزی نبود. جعبه از دستم افتاد و غرور توی اتاق پخش شد فریب خورده بودم ، فریب.دستم را روی قلبم گذاشتم ، قلبم نبود. فهمیدم که آن را کنار بساط جا گذاشته ام . تمام راه را دویدم ، تمام راه لعنتش کردم ، تمام راه خدا خدا کردم . می خواستم یقه ی نامردش را بگیرم عبادت دروغیش را به سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم.
به میدان رسیدم اما شیطان نبود . او رفت. داشتم های های گریه می کردم. اشک هایم که تمام شد بلند شدم تا بی دلیم را با خود ببرم . صدایی شنیدم صدای قلبم را و همان جا بی اختیار به سجده افتادم و زمین را بوسیدم به شکرانه ی قلبی که پیدا شده بود


  

 

مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره،
مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟ تو کجایی...
و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز ، طرفدار ندارد ، که غریب است؟
و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است
که گویند
به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق ، ولی او سپهش یار ندارد!

=-=-=
جواب آقا امام زمان(عج):
تو خودت!
مدعی دوستی و مهر شدیدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی ، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟
باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت ، ز هدایت ، ز محبت ،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی...
تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...
هر زمان بود تفاوت ، تو رفتی ، تو نماندی.
خواهش نفس شده یار و خدایت ،
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت ،
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت
من که هستم ،
تو کجایی؟
تو خودت کاش بیایی
به خودت کاش بیایی...!


92/4/10::: 10:7 ص
نظر()
  
  

(باز باران باترانه باگوهر های فراوان )

می نشیند دانه دانه ، روی شیشه ، روی گلدان ، بر لب ایوان خانه ،

من همین جا شاد و شیرین ، فارغ از غم های دیرین ، میشوم غرق تماشا ، با نگاهی کودکانه

میشوم هی پابه پا در قاب باران ، باز هم این بار میگیرم بهانه

مادرم با شانه ی زرد طلایی ، روبه روی چهره اش ، با ناز دستانش سرم را میزند آرام شانه

دست هایم را به زحمت میگذارد مادرم روی پناه گریه هایم، روی شانه کفش هایم را به سختی میکند پا، مادرانه

دست در دستش به سوی کوچه میگردم روانه ، زیر باران زیر تکرار بلند این ترانه ،

سینما نه ...پارک نه... چرخ و فلک نه...

 

میرود مادر به سمت صحن سبز آستانه ، میروم با او به سوی خانه ای که ،

آسمانی از کبوتر ها در آن دارند لانه ،

خانه ای که میشود جای کبوترهای معصوم و خیابان خواب و هرجا رانده و بی آشیانه

نذرکرده مادرم هرروز مهمان کند صدها کبوتر را به صرف آب و دانه

میکشد از سینه اش گه گاه آهی عاشقانه

میشود آرام مادر دور از من ، دور از جمع کبوترها

زیر باران مینشیند ، تا بگوید حرف هایش را به بانویی که میگوید برایم خوبی اش را

در کتاب داستانهای شبانه ، میروم با مادرم از او بخواهم ،

 زیر باران زیر این نجوای سبز شاعرانه ،

مهربان......

ای آنکه بابا آمده مهمان تو ، کاری بکن ..

آن خوب ......آن موعود رویایی......

همان خورشید فصل جاودانه ....

زود برگرد به خانه ....زود برگرد به خانه ....

 

شاعر :س.ع.عدنانی


  
  

بسم رب المهدی عجل الله تعالی فرجه شریف

اگر عصر جمعه ای بعد از نماز مغرب و عشاء، کسی به ما بگوید

که امروز هم گذشت و امام زمان (ارواحنا فداه) ظهور نفرمودند؛

و سپس چند لحظه بعد به ما خبر بدهند که از امروز

مثلاً سیب زمینی کیلویی بیست تومان گرانتر شده است،

شما را به خدا قسم برای کدام یک از این خبرها بیشتر ناراحت می شویم؟

برای کدام یک بیشتر دلهره پیدا می کنیم؟

نگران کدام یک می شویم؟...

مرحوم ایت الله بهجت


  
  

این عکس پایین یکی از شیران ایران که  15 سال غذا از گلوش پاین نرفته

نگاه کنید دارو را با  سرنگ به معدش میریزند:

حتی حاضر نمی شد که از او عکس بگیریم

جوابشان را در روز قیامت چطور بدهیم؟؟؟

درتفسیرت مانده اند علامه های تفسیر، ای حروف مقطعه!

در ترتیلت نیز!

تو باید قطعه قطعه قرائت شوی فرزند ایوب....الف لام میم .....

و هنوز که هنوز است در فهم و ترجمه ات مانده اند، سرالاسرار خلقت!

(حالا 15 سالی میشود طعم هیچ غذایی رانچشیده است ابراهیم،

در گوشه‌ای از اتاق داروهای این جانباز از جمله سرنگ بزرگی به چشم می‌خورد که به نوعی ظرف غذای ابراهیم است؛ در معده این جانباز دوران دفاع مقدس دستگاهی به نام «پیگ» کار گذاشته شده است که از این طریق تغذیه می‌شود؛ این زن فداکار در ابتدا مواد مغذی ماهی، گوشت یا مرغ را به همراه سبزیجات و برنج پخته، از صافی عبور می‌دهد سپس این مواد یا داروهایی را که در آب محلول شده است را با سرنگ وارد معده همسرش می‌کند.

تمام اعضای خانواده‌ همیشه دوست دارند، حداقل یک وعده غذا را دور هم بنشینند اما چندین سال است که این زن به تنهایی در گوشه آشپزخانه غذا می‌خورد طوری که حتی صدای چیدن میز غذا به گوش همسرش نرسد؛ او خیلی وقت است که غذای عطردار درست نمی‌کند و می‌گوید «من چگونه چنین غذایی را بخورم در حالی که ابراهیم‌ام نمی‌تواند از آن بخورد».
ابراهیم یک بار با زبان بی‌زبانی از من نان و پنیر خواست؛ نان و پنیر و چایی را میکس کردم و برایش آوردم تا وارد معده‌اش کنم؛ او از این موضوع خیلی ناراحت شد و آن را کنار زد. )

وهنوز در ترتیلت هم مانده ایم ای حروف مقطعه خدا.....

تفسیرت را گویند رازی است بین خدا و رسول خودش!

حالا مدتهاست آیات مقطعه را همراه ترجمه ابراهیم ترتیل میکنم با چشمهای غرق آب.....

آه آه ......

بر زخمهای تنت اینهمه غصه دارد منی که کار از کارم گذشته !

صد آه از دل عزیزی که عزیز است بر دلش یک یک زخمهای روح من! «عزیز علیه ما عنتّم»[توبه/128]

و به وزن تمام زخم های نبرد من و شیطان، اشک میریزد این شب ها....

 


  
  

آقاحسابش بی شمار شد جمعه ها که نیامدی 

 

گرمابدیم  تورابخوبان قسم ، چرا نیامدی

 

دراین کارزار زندگی محلکه آتش بپاشده است ، چرا نیامدی


می دانم که چرانیامدی


بخاطر حافظه ی گوشیمان نیست که نیامدی؟؟؟


یابخاطر پیامک های بی شما نیست که نیامدی؟؟؟


نه نه شما بزرگی،کوچکی از ماست که شما نیامدی

 


92/4/5::: 12:24 ص
نظر()
  
  

 

 

ای منتهای مهربانی،ای امام عصر، کدام روز فرشتگان ،نام تو را بر مأزنه ها فریاد می زنند و کدام آدینه، تمام اهل زمین به قامت بلند عدالتت اقتدا می کنند؟

نوگل نرگس،بیا! از سفری دور ،به دوری قرن ها انتظار،بیا و کوله بار رنج و محنت را از دوش ملت های مظلوم بر زمین بنه!عالم در انتظار ارمغان عدالت و بندگی و طراوت و پاکی است که تنها از دستان خدایی تو لبریز خواهد شد.

ای آفتاب یقین! ای منتهای آرزوی ما! از حریم کدام بهاری که عاشقانت با شنیدن نامی از تو، تمام قامت در حضور تو بر می خیزند و قلب هایشان را سوی تو روان میکنند.

ما منتظر سپید روز ظهوریم. روزی که مستضعفان به اراده خداوند،وارثان زمین می شوند و پرچم سبز آل محمد(ص) بر دوش عاشقان مولایمان مهدی(عج) در سراسر گیتی افراشته می شود.

تـو بین منتظـران هم عزیز من،چـه غریبـی 

عجیب تر، که چه آسان نبودنت شده عادت 

چه بی خیال نشستیم،نه کوششی نه وفایی 

فقط نشستـه و گفتیـم؛خــدا کند که بیایی

 

مهدی جان تولدت مبارک...


  
  

با سلام آقاجان....

شبتان مهتابی ..

روز میلاد شما نزدیک است ...

عرض تبریک و کمی بی تابی ...

ای نفس ها به فدای کف نعلین شما...

اندکی تند قدم بر دارید....